قوله تعالى: «و لما دخلوا على‏ یوسف» چون پیش یوسف در شدند، «آوى‏ إلیْه أخاه» برادر خویش را بنیامین با خود آورد و خود او را خالى کرد، «قال إنی أنا أخوک» گفت من یوسفم هم مادر تو، «فلا تبْتئسْ بما کانوا یعْملون (۶۹)» نگر تیمار ندارى و باک از آنچ ایشان کردند با من و از آنچ کنند پس ازین.


«فلما جهزهمْ بجهازهمْ» چون ایشان را گسیل کرد ساخته، «جعل السقایة فی رحْل أخیه» یوسف فرمود تا آن صواع در جوال بنیامین پنهان کردند، «ثم أذن موذن» آن گه آواز دهنده‏اى بر در شهر آواز داد، «أیتها الْعیر إنکمْ لسارقون (۷۰)» اى کاروانیان بدارید که در میان شما دزدست.


«قالوا و أقْبلوا علیْهمْ» کاروانیان جواب دادند و روى فرا منادى کردند، «ما ذا تفْقدون (۷۱)» گفتند آن چیست که باز نمى‏یابید؟


«قالوا نفْقد صواع الْملک» گفتند که صواع ملک باز نمى‏یابیم، «و لمنْ جاء به» و هر کس را که آن صواع باز آرد، «حمْل بعیر» او راست شتروارى گندم، «و أنا به زعیم (۷۲)» و من او را میانجى‏ام.


«قالوا تالله» گفتند بخداى، «لقدْ علمْتمْ ما جئْنا لنفْسد فی الْأرْض» که شما دانسته‏اید که ما نیامدیم که راه مصر ناایمن کنیم، «و ما کنا سارقین (۷۳)» و ما دزدان نه‏ایم.


«قالوا فما جزاوه» گفتند پاداش این دزد اکنون چیست؟


«إنْ کنْتمْ کاذبین (۷۴)» اگر شما دروغ مى‏گویید.

«قالوا جزاوه منْ وجد فی رحْله» گفتند پاداش این دزد آنست که صواع در جوال او باز یابند «فهو جزاوه» که این دزد بعقوبت دزدى بنده ملک است پس ازین، «کذلک نجْزی الظالمین (۷۵)» چنین پاداش کنیم ما دزدان را.


«فبدأ بأوْعیتهمْ» پیشى کرد بجوالهاى دیگر برادران جستن، «قبْل وعاء أخیه»


پیش از جوال بنیامین، «ثم اسْتخْرجها منْ وعاء أخیه» آن گه از جوال بنیامین بیرون آوردند، «کذلک کدْنا لیوسف» آن چنان کید ما ساختیم یوسف را، «ما کان لیأْخذ أخاه فی دین الْملک» یوسف را برده گرفتن دزد حکم دین وى نبود، «إلا أنْ یشاء الله» مگر آنچ خواهد میکند الله، «نرْفع درجات منْ نشاء» بر میداریم درجهاى هر کس که خواهیم، «و فوْق کل ذی علْم علیم (۷۶)» و زبر هر خداوند دانشى دانایى است.


«قالوا إنْ یسْرقْ» گفتند اگر دزدى کرد او، «فقدْ سرق أخ له منْ قبْل» برادرى بود او را ازین پیش او هم دزدى کرده بود، «فأسرها یوسف فی نفْسه» یوسف خشم خویش و جواب آن سخن ایشان در دل خویش پنهان داشت، «و لمْ یبْدها لهمْ» و پیدا نکرد ایشان را، «قال أنْتمْ شر مکانا» یوسف در خویشتن گفت شما بتر از دزداید، «و الله أعْلم بما تصفون (۷۷)» و خداى تعالى به داند که آن چیست که شما مى‏گوئید.


«قالوا یا أیها الْعزیز» گفتند اى عزیز «إن له أبا شیْخا کبیرا» این برادر را پدرى است پیرى سخت بزرگ، «فخذْ أحدنا مکانه» یکى را از ما برده گیر بجایگاه او، «إنا نراک من الْمحْسنین (۷۸)» ما ترا از نیکوکاران مى بینیم.


«قال معاذ الله أنْ نأْخذ» گفت معاذ الله که ما برده گیریم، «إلا منْ وجدْنا متاعنا عنْده» مگر آن کس را که کالاى خویش بنزدیک او یافتیم، «إنا إذا لظالمون (۷۹)» ما پس آن گه ستمکارانیم.


«فلما اسْتیْأسوا منْه» چون نومید شدند ازو، «خلصوا نجیا» با یک سو شدند خود بخود بى بیگانه راز در گرفتند، «قال کبیرهمْ» برادر ایشان شمعون فرا ایشان گفت، «أ لمْ تعْلموا أن أباکمْ» دانسته نه‏اید که پدر شما، «قدْ أخذ علیْکمْ موْثقا من الله» بر شما پیمانى گرفت از خداى تعالى، «و منْ قبْل ما فرطْتمْ فی یوسف» و پیش ازین خود هیچیز فرو نگذاشتید در کار یوسف، «فلنْ أبْرح الْأرْض» من بارى از زمین مصر بنجنبم، «حتى یأْذن لی أبی» تا آن گه که پدر دستورى دهد مرا، «أوْ یحْکم الله لی» یا خداى مرا حکم نماید، «و هو خیْر الْحاکمین (۸۰)» و او خداى بهتر کار گزارى و بهتر کاررانى است.